
هنر حاصل ذوق، حسن زیبایی شناختی هنرمند، تجربه ها و آموخته های اوست. هنرمند، در تعامل با هنر و دانش دیگر اقوام، برغنای تجربه خود می افزاید و به افق وسیع تری دست می یابد، آثار و اندیشه های هنری از چنین رهگذری به منصه ظهور می رسند و میراث هنری شکل می گیرد. میراث هنری جلوه تلاش هنرمندان، اندیش مندان و انسان هایی است که در آفرینش آثار زیبا سهم داشته اند. در واقع، آن چه به منزله دست ساخته ای انسانی در قالب بنایی عظیم، مجسمه ای زیبا، تصویری چشم نواز و خطوط اسرار آمیز خودنمایی می کند، حاصل انگاره ها و اندیشه های تمدن های گوناگون بشری است. باید این میراث را شناخت و ابعادی گوناگون هنری، فلسفی تاریخی و علمی آن را تحلیل و بررسی کرد.
انواع زیبایی
برای این که بتوان در مورد چیزی صحبت کرد باید اول آن را قابل فهم کرد و برای این کار نیز به تعریفی برای آن چیز داریم چون زیبایی بسیار کلی است و جنبه های زیادی را شامل می شود نمی توان تعریفی برای آن آورد که همه جوانب بتوان آن تعریف را کامل دانست برای همین اول من زیبایی را تقسیم می کنم و برای هر تقسیم تعریفی ارائه می دهم اگر نتوانم باز هم آن بخش را تقسیم کنم تا به اجزایی برسیم که قابل تعریف باشد و بتوانیم آن جزء را تعریف کنیم زیبایی را به سه دسته تقسیم می کنیم:
1- زیبایی ظاهری (انسانی)
2- زیبایی درونی (طبیعت)
3- زیبایی خدایی (متافیزیک)
این تقسیمات نیز بسیار کلی هستند برای این که بتوان در مورد وجود یا هسته اصلی زیبایی صحبت کرد باید بتوانیم منشا آن را پیدا کنیم برای این کار نیز، خود زیبایی را به دو دسته تقسیم می کنیم:
زیبا
چیزی است که در لحظه به وجود می آید و روح و جسم را ارضاع می کند. زیبا، عبارت است از نظم و هماهنگی که هم راه عظمت و پاکی در شی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک می کند.
زیبایی (حقیقت وجودی)
- نه به وجود می آید و نه از میان می رود چنین نیست که این زیبایی گاه زیبا باشد و گاه نه از جنبه هایی زیبا باشد و از جنبه هایی نباشد، خلاصه نسبی نیست، مطلق است در خویشتن و برای خویشتن که هم واره همان می ماند و هرگز دگرگونی نمی پذیرد و همه چیزهای زیبا فقط بدان سبب که بهره ای از او دارند زیبا هستند.
- سقراط بین زیبا و زیبایی تفاوت قائل است او می گوید زیبایی نمی تواند تناسب باشد چون تناسب باعث می شود که چیزها زیبا بنماید و از آنجا که علت هر چیزی نمی تواند خود آن چیز باشد پس تناسب نمی تواند خود زیبایی باشد تناسب یک علم است.بعد از این تعاریف موضوع خود را در مورد زشتی روشن می کنیم در این دیدگاه دنیا به دو بخش تقسیم می شوندبخش اول دنیایی زیبا و زیباتر، بخش دوم دنیای زشت و زشت تر که ما در این مقاله تنها به بخش اول می پردازیم و به بخش دوم نخواهیم پرداخت.
زیبایی ساخت انسان یا افلاطونی
زیبا که در آن انسان ذهن خود را در قوائدی که برای خود تعیین کرده قرار می دهد و هنر را به وجود می آورد.انسان از بدو ورود خود به این جهان همیشه نقش بزرگی را در هماهنگی و یا برهم زدن نظم جهانی ایفا کرده است نظمی که نه ساخت انسان بلکه نظم طبیعت بوده است. او کم کم یاد گرفت که چگونه از طبیعت تقلید کند و خود را جای طبیعت بگذارد و نظم جدیدی را به وجود آورد که در آن خود خالق خود و ویران گر خود خواهد بود.زیبا چیزی است که از خود انسان نشات می گیرد سوژه یا خود انسان و یا آثار ساخت خود او است لذت و سودمندی و تفکر حرف اول را می زنند در این جا انسان خلق نمی شود بلکه خلق می کند و دقیقا از جایی الهام می گیرد که خود را بر جای او نشانده یعنی طبیعت ولی کار او پست تر از کار طبیعت است انسان خلق می کند تا لذت ببرد ولی طبیعت خلق می کند تا زندگی کند زیبایی که انسان خلق می کند تنها زیباست و حتی نمی توان گفت از ذات زیبایی بهره خاصی می برد زیبایی انسانی از منفعت طلبی می آید انسان تقلید می کند تا خود را ارضاع کند و با این کار از ذات زیبایی دور خواهد شد چون او خود را از روح طبیعت دور می کند تا بتواند خلاق شود و دست به خلق چیزی بزند که سرچشمه آن خودش است ولی با این کار قدرت بزرگی را از خود دور می کند و آن طبیعت است.
هنر یک امر انسانی است ولی زیبا یک امر طبیعی و انسانی است که انسان با دور شدن از طبیعت خود را از زیبایی نیز دور می کند.کانت می گوید که در برابر طبیعت با عظمت و هراس آور، ترسیده و بی دفاییم اما از آن جا که از طبیعت مستقل هستیم، ذهن انسانی مان از نیروی خود باخبر است. از این روست به گفته کانت حس فرودستی و حقارت، جای خود را به برتری فکری یا اخلاقی می دهد و همین جا است که طبیعت را به کنار می زنیم.حال کمی بیش تر به نوع زیبایی که انسان خلق می کند توجه می کنیم همان طور که گفتیم او تقلید می کند، او از پنج حس خود برای درک جهان و همین طور از ذهن خود برای خلق استفاده می کند.ذهن نمی تواند خلاق باشد چون ناقص است، او چیزهایی را خلق می کند که دوست دارد و چون آن ها را دوست دارد برای او زیبا هستند.
ذهن از کمبودها نشات می گیرد تا خلق زیبایی. به طور مثال اگر دو نفر آهنگی را بشنوند برای یکی زیبا و برای دیگری زیباتر است چون باعث یادآوری خاطراتی می شود که یکی از آن لذت می برد و دیگری نه و حتی کسی که این آهنگ را خلق می کند نمی تواند از این مساله دور شود او نیز از آواها و نتهایی که لذت می برد و برای او تداعی کننده چیزی است استفاده می کند ولی با این تفاوت که او سعی می کند که این ذهن را در فرمول هایی خواص بگنجاند تا بتواند یک اثر هنری را خلق کند یعنی این که او خود را درگیر مفاهیم و فرمول هایی می کند که خود برای خود قرار داده چون مجبور است و اگر طبق آن فرمولی که همه ما برای خود درست کرده ایم و تمام چیزهای خود را بر آن بنا گذاشته ایم عمل نکند کسی نمی تواند زبان او را بفهمد و عملا او چیزی برای دیگران خلق نمی کند.
ولی این روند در دوران ما شکلی دیگر به خود گرفته و در واقع عکس چیزی که گفتیم را نشان نمی دهد هر چیز آشنا غیر زیبا شناسانه است.در هنر مدرن ما چیزهایی آشنا را نمی بینیم چون هر روزه با آن زندگی می کنیم و فقط بیگانه ای می تواند آن را حس کند ما در زندگی روزمره هزاران اتفاق را تجربه می کنیم ولی چون جلوی چشمان ما هر روزه اتفاق می افتد و جلوی چشم ما هستند پس آن ها را نمی بینیم.هنر گریزان از زبان آشنایی است و دست یابی به لذت بیگانگی؛ به عنوان مثال در موسیقی راک ما با صداهای ناهنجاری رو به رو می شویم البته درست است که قائده های روزمره را می شکنند ولی باز هم بر فرمول های موسیقی استوارند اما شکل ارائه خود را تغییر داده اند چون ما هر روزه آن ها را نمی شنویم پس برای ما جذاب هستند چون حرکات آن ها نامتعارف است،
پس برای ما پسندیده تر از آهنگ های کلاسیک و یا پایی است که همه روزه از رسانه های تصویری به گوش ما می رسند و ما می دانیم که اگر موسیقی هایی مثل راک نیز روزمره شوند طبق روال باید موسیقی جدیدی جای گزین آن ها شود؛ مثل تمام هنرهای ساخت انسان. پس هنر انسانی کاری به روح طبیعت یا متافیزیک ندارد او با خود کار دارد انسان خلق می کند تا انسان بشنود پس قوائد نیز انسانی هستند.
حال از دیدگاهی دیگر به این موضوع بنگریم که زیبایی انسانی چیست؟
در واقع باید گفت که هنر را نمی توان جزء زیبایی انسانی دانست چون بخشی از آن مربوط به ذهن یا سوژه است. زیبایی انسانی مبتنی بر فرمول ها است و در چهارچوب خواص گنجانده و تعریفی را شامل می شود. به عنوان مثال یک نقاش باید پرسپکتیو، اندازه رنگ ها، کپوزسیون، پرش های رنگی و... در نقاشی خود را طبق قوانین خواص خود آن سبک انتخاب کند یا نمایش نامه یا هر اثر هنری ساخت انسان، باید از قوانین خواص خود تبعیت کند که این قوانین را نمی توان تنها هنر انسانی دانست ولی بخشی که به ذهنیت مربوط می شود با سوژه در ارتباط است و عوامل زیادی تشکیل دهنده آن می باشند که انسان تسلط کمی روی این عناصر دارد و همین بخش هم است که زیبایی را وارد فرمول خشک انسانی می کند ما می دانیم که این فرمول ها یا قوانین زیبایی نیستند حتی زیبا هم نیستند ولی بخش مهمی را برای رسیدن به زیبا ایفا می کنند که خود این فرمول ها سرچشمه گرفته از علایق و خصایص انسانی است که به روان شناسی و حوادث پنج گانه دیگر چیزهای انسان مربوط است و باعث تحریک این حواس می شود.
ارسطو می گوید امر زیبا، خواه موجود زنده ای باشد و خواه چیزی باشد مرکب از اجزاء، ناچار باید که بین اجزای آن نظمی و ترتیبی وجود داشته باشد و هم چنین باید حد و اندازه ای معین داشته باشد، چون زیبایی و جمال شرطش داشتن اندازه معین و هم چنین نظم است که این یکی از شرط های زیبایی است نه خود آن.
آن چه در دنیای واقعی اسباب اکراه و نفرت ما می شود اگر خوب تصویر شود، موجب لذت ما می شود ارسطو معتقد است که زیبایی آرمانی بیرون از زندگی زمینی وجود ندارد. ما نیز به این موضوع معتقدیم ولی این را هم می گوییم که در زمانه ما پیدا کردن آن دشوار و شاید ناممکن باشد.حال ما خود را در دیدی دیگر از زیبایی انسانی می گذاریم در واقع به هنر و انسان با دیدی دیگر نگاه می کنیم. می توان گفت که هنر فضا ندارد و برای همین نمی توان آن را از هر نظر بررسی کرد او مانند هواست مانند خدا و ممکن است اصلا نباشد.
زیبا موقعی به وجود می آید که انسان نیازمند می شود و می خواهد به چیزی برسد مثلا انسان گرسنه ای که غذا را زیبا می بیند ولی در همین حال او در حال درد کشیدن است چون گرسنه است پس فقط حاله ای از زیبایی را می بیند ولی نمی تواند آن را درک کند وقتی هم که سیر آب شد زیبایی مفهومی نخواهد داشت پس زیبایی تنها جرقه اول رسیدن است چیزی که شناخته شود زیبا نیست تغییر می کند. اگر پنج حس انسان را نیز به کنار بگذاریم باز او می تواند زیبا را خلق و آن را بشناسد چون او ذهن را دارد ذهنی که به هیچ روح یا قدرتی وصل نیست بلکه از کمبودها نشات می گیرد.
زیبایی درونی (طبیعت)
زیبا در طبیعت یک جنبه ذاتی دارد و در دل آن نهفته است همیشه وجود دارد ولی همیشه نمی توان آن را دید، شکل های خود را عوض می کند گاهی نابود و دوباره متولد می شود و با انسان رابطه تنگاتنگی دارد.طبیعت نیز بخشی از وجود انسانی است وجودی که خیلی وقت است در انسان گم شده از بدو ورود انسان این طبیعت بوده که قدرت خود را به انسان نشان داده و او را همچون فرزندی در خود پرورش داده است اما با بزرگ شدن انسان او خود را از طبیعت جدا کرد چون فکر می کرد که بالغ شده است.انسانی که در طبیعت زندگی می کرده همیشه یک نوع ارتباط حسی با دنیای اطراف خود داشته است او طبیعت را درک کرده و می فهمد و با آن به صحبت می پرداخت و طبیعت نیز نیازهای او را برآورده می ساخت.
انسان می توانسته وجود خود را در طبیعت ببیند و هم چنین می دانسته که اگر از آن جدا شود نابود خواهد شد در واقع این دو یعنی انسان و طبیعت همیشه به هم محتاج بوده اند چون با نابودی یک طرف، طرف دیگر نیز نابود می شد. اما باید قبول کرد که این احتیاج از طرف انسان بیش تر بوده است. انسان برای هر چیز در طبیعت روح قائل بوده و آن ها را پرستش می کرده تا همیشه طبیعت را از خود رازی نگاه دارد. او خلق را نیز از طبیعت آموخته است.
زیبایی خدایی گونه یا متافیزیک
حال به بخش آخر این بحث می رسیم بخشی که نشان می دهد حقیقت وجودی، وجود دارد یا نه. بهتر است قبل از اشاره به موضوع بحث در مورد خود کلمه حقیقت وجودی صحبت کنیم کلمه ای که در لحظه به ذهن رسیده و از آن استفاده کرده ایم به عقیده مان زیبایی در معنای وجودی خود تنها در ذهنی وجود دارد که می تواند با ماوراء ارتباط برقرار کند.
پس اگر حقیقتی در مورد زیبایی وجود داشته باشد تنها در ذهن قدرتمند یا ذهنی که از کمبودها نشات می گیرد بلکه با ماوراء در ارتباط باشد.در این جا نیز باید پاره ای از افکار نویسنده را در مورد دنیای متافیزیک بگوییم. در واقع ما بنا به عقایدمان، به هفت دنیا معتقدیم که همه آن ها در یک جا و در درون هم در حال زندگی هستند ما در حال حاضر در یکی از این دنیاها زندگی می کنیم و با مرگ وارد مرحله بعدی یا دنیای دیگر می شویم و هر گاه بتوانیم این هفت مرحله را درست بگذرانیم به درجه متعالی یا حقیقت مطلق می شویم.در این مرحله یعنی پایان مرحله هفتم است که می توانیم به زیبایی برسیم البته اگر بتوانیم این مراحل را درست انجام دهیم. چون در آخر این هفت مرحله یا حقیقت و زیبایی مطلق است یا نادانی و زشتی مطلق. چیزی که با داشتن آن می توانیم از تمام نیروهای حسی و انسانی خود استفاده کنیم.
منبع : سايت علمي و پژوهشي آسمان